در بیابان راه پیمودم کسی راهم گرفت
راهزن بود و نه مالم،بلکه او جانم گرفت
دل به او دادم نه یک دل بلکه صد دل را ربود
تا به خود آمد دلم او رفته بود
رفته بود او باز دلم تنها بماند
باز دلم عاشق شد و گریان بماند
عشق بر ما حکم سنگینی بباخت
ای دلم سخت است ولی باید بساخت
سالها بود که دلم بی یار بود
خسته بود از عشق ولی هوشیار بود
کاش هیچ گاه در این سرزمین
من نبودم عاشق و تنها...همین
اما حالا مست و بیزار است دلم
یار دارد باز گریان است دلم
گریه کن ای دل دگر راهی نماند
راه است اما دگر جانی نماند
حال،من یکه و تنها مانده ام
با یه دل حیران و ویران مانده ام
دست من خالی ولی قلبم پر است
ای دلم عاشق شدن درد دل است
ای دلم مجنون در این روزا کم است
عاشقی دردیست که بی مرحم است
ای دلم لیلی شدن آسان نیست
پس مشو عاشق که شین و کاف نیست
شایدم سهم من است تنها شدن
قسمت من هم شده جدایی و غصه و غم...